خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند

ساخت وبلاگ
این قصه یک ملحفه ی سفید کم خواهد داشت...و غریق نجات یکبار دیگر هم سعی خودش را کرد. اما جز آفتاب داغ نیمروز چیزی عایدش نشده بود. شاید یک ماهی با کاسه ی خونین چشم هایش. فرمانده سعی کرد مثل همیشه خودش نباشد. سرباز اما خودش را به رخ کشیده بود. زیر همان آفتاب داغ نیمروزی. بی سیگار.       بی علف. پایش را کوبید. و خورشید یادش آمد زمین آنقدرها هم تاب ندارد. پس به دریا رفت. سرباز چیزهای جدید را تجربه می کرد. یکی ش دیدن دختربچه ای که به خودش شباهت داشت و به سوی او می دوید. سه ساله. با موهای طلایی خندان. یا به خود آمدنش و اینکه ساعت ها توی آسمان دنبال ابری می گشت که به چهره ی دختر سه ساله ای که به خودش می مانست بر بخورد. یا به فکر فرو رفتنش و برگشتنش با صدایی دخترانه. سه ساله. که می گفت: کی میای؟ و خورشید که جواب می داد زمین تاب اینهمه اندوه را ندارد. در همان آفتاب داغ نیمروز. فرمانده هرگاه به خودش باز می گشت یا بوی علفی از مشامش عبور می کرد روی کاغذ چیزی را یادداشت می کرد و به سرباز    می داد. و سرباز انگار غریق نجاتی که چیزی عایدش نشده باشد به روی آب باز خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 207 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 7:55

و سرباز قولش را گرفته بود که برای خیالاتش اضاف نخورد. بعد پا کوبید، عقب گرد کرد و رفت تا خیال کند. غروب بود و شیپور می خواست چیزی بگوید. سرباز لوله ی تفنگ را به سمت قایقی ناممکن نشانه رفته بود. شاید دریایی خیال کند. شاید شطی. شاید نهنگی صید کند. صدای شلیک و پرواز فوج فوج ماهی قرمز. سرباز خیال کرده بود یک جفت ماهی قرمز او را خواهند برد. لحظه ای بعد همه ی سرباز ها دیدند دسته ای ماهی قرمز روی پادگان پرواز می کنند و سربازی را با خود به جایی نامعلوم می برند. یکی که به سرباز نزدیک تر بود گفت: خیالش راحت شد. بعدتر غروب ها صدای شیپور که می آمد سرباز ها هرکجا که بودند جمع می شدند و به آسمان نگاه می کردند و از سربازی حرف می زدند که روزی با یک جفت ماهی قرمز به جایی نامعلوم رفت و هیچگاه اضاف نخورد.ماه درشت خوب  و دری که به لطف بادباز و بسته می شود  الامان  ای جوخه ماشه را نچکان هنوز اندکی شب است.  خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 229 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 7:55

نشسته ام پلن فاک را دوباره بررسی کرده ام. تقریبا برای بدترین حالت ممکن بد نشده. پشه ای روی دستم سعی می کند چند دهم میلی از خونم بمکد. می گذارم بمکد.اگر باز هم سعی کنند اذیتش کنند باید چه کار کنم؟ برخوردی قاطع تر و برنده تر؟  شاید درگیر شوم. نگهبان قطعا  باز هم سعی خواهد کرد اینگونه نگاهم کند. یک ایرانی که مخل آسایشش شده انگار. اما هیچوقت حتی آنطوری هم نگاهش نکرده ام. آیا اعتمادش جلب شده؟جوزف کا اینبار در قالبی دیگر. پانک. شلوغ. استریپ می کند. ران های چسبیده به میله.چرا وقتی حدس زدم کلاهم را دزدیده اند آنقدر تعادلم را از دست داده بودم؟ یا وقتی کتابم را!هیچوقت تصویر یک چکش اینقدر برایم جالب نبود که روی این ماگ.یادش بخیر وقتی از آسایشگاه بازدید می کردم دست یکی برای چند ثانیه روی هوا مانده بود. پای یکی. در خوابوقتی کارم تمام شد سعی کردم بخوابم. اما آن مربع قرمز پشت پلک هایم وقتی می بستمشان ...حالا هر شب خواب یکی از رفقای قدیمی را می بینم. یکی دوتاشان بیشتر. یکی هم که اصلا خوابش را نمی بینم. آیا روزهای خوبی ندارد؟در استودیو سعی کردم متفاوت تر گیتار بزنم. پیک آپ را تغییر دادم خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : از خودم میترسم,از خودم می پرسم,از خودم بدم میاد, نویسنده : babsolution7 بازدید : 229 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 7:55

بشاش روی این قسمت برنامه. هیچ توضیح خاصی هم ندارد. یک نوای آشنا که حدودا حال و روز چند سرخپوست را سوار بر اسب نشان می دهد. عرق روی پیشانی و آفتاب سوختگی. روی گونه ها و پیشانی. یک نقاشی قدیمی روی سنگ. با رنگ های قرمز و زرد. بوی سوختن کاه و زن. بچه های چند ماهه. مرده زیر پستان زن. خفه گی. آفتاب سوختگی روی ران های زن که از چادر بیرون مانده. بدن کودک؟ کبود. سرد شده. ماجرایی باید باشد. چیزی برای توضیح دادن. موضوعی که ارزش شنیدن داشته باشد:تعریف شماره ۱: رایانا سیستم گروهی صنعتی است که به سیستم رضایتمندی مشتری مجهز می باشد و بیش از سه دهه تحربه داردتعریف شماره ۲: شوفاژها در زمستان گرم و در تابستان با توجه به تغییر دمای محیط تغییر دما می دهندتعریف شماره ۳: بشاش روی این قسمت برنامه. هیچ توضیح خاصی هم ندارد. فقط گره کراوات. خفگی. کبودی صورت و یک تابلوی نقاشی با رنگ های آبی و مشکی و سفید.زن تمام سعی اش را می کند حواسش را به چیزی غیر از جنازه  پرت کند. زمین در مدار خود حرکت می کند و با تغییر درجه تابش آفتاب بخش های دیگری هم آفتاب سوخته می شوند. این پروانه کجا خواهد نشست؟ باید خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : بیام در مورد شب یلدا, نویسنده : babsolution7 بازدید : 209 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 7:55

خوابم نمی برد. تلفن زنگ می خورد. آب به جوش می آید. بچه همسایه بازی می کند. موتور از خیابان رد می شود. یکی بوق می زند. درام می زند. توی سرم. یک نقطه ی قرمز می آید پشت پلکم. وسیع تر می شود. همه ی چشمم را می گیرد. بعد سیاه می شود. باد زوزه می کشد. مرتضی خر و پف می کند. مازیار جلق می زند. زن جیغ می کشد. کتاب ورق می خورَد. مهدی پایپ می کشد. فرشاد علف می کشد. اسماعیل عرق می خورد و شعری برایش سروده می شود. باز نقطه ای قرمز پشت پلک هایم پیدایش می شود. وسیع تر می شود. غلط می زنم. غلط می زند. سردم می شود. سردش می شود. کلافه می شوم. کلافه می شود. پرنده می شود می آید پشت پنجره می ریند و کو کو می کند. کو کو می کند. کو کو. کو کو. می گویم نمی دانم. می گوید کو کو؟ می گویم نمی دانم. باز می پرسد بازپرس. می پرسد کو کو؟  می گویم نمی دانم و می زند توی صورتم. کارد را نشانم می دهد. خونین است. انگار شتک زده بود روی دسته اش که از شاخ گاو است. فروشنده گفته بود. گفته بود ناب است. فرشاد و اسماعیل تایید کرده بودند. خودم هم فکرش را می کردم یک روز نگذارد بخوابم. خیالش. کو کو؟ می دانستم. همینطور که می دانم قرار خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : مراکش کجاست,مراکش ویزا,مراکش تور, نویسنده : babsolution7 بازدید : 234 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 7:55

هنوز هم اگر اتوبوس بایستد دنبالت خواهم آمد و صدایت خواهم کرد. هرچند دور. هرچند ساخته ی ذهنم باشد. و ذهنم اگر یاری کند غروب یکی از همین روزهای سرخ و زرد از پله های کتابفروشی پایین می آیم و رد بویت را تا ابتدا یا انتهای خیابان نمی دانم چه دنبال می کنم و به پلک هایت می رسم که آن روز نمی خواستی ببندی شان. آن روز که چایکفسکی کمونیست بود و خوشه های گندم را به اوورتور ۱۸۱۲ حمل می کرد. در دو مینور. شاید خاکستری از میان همه ی رنگ های توی گنجه بیرون زده بود. آمده بود به کتابفروشی کوچک شهر تا تو را ببیند. دیده بود. بعد برایم تعریف کرد. خیلی بعدتر. اینجا هر روز اتفاق های عجیب می افتد و فرانکفورت بیانیه می دهد و کاری از مارکس هم بر نمی آید. از چایکفسکی هم. اتوبوس ها هنوز هم می ایستند در پارکینگ محقر پایانه شرق. نه من حضور ذهنی دارم نه تو حضور  فیزیکی. بگذریم. از اینها گفتن نشانه هایی می خواهد. دیگر این اتاق پر شده از کاغذ های سبز و نارنجی. یادداشت هایی برای همیشه. یادداشت هایی برای یادآوری روزمره های از یاد رفته. حفره های خالی هر روز که یادم می رود. نشانه هایی که گاه حول حفره ها می چرخند و انگ خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 232 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 7:54

کلاهم رو می ذارم سرم و می رم روی استیج. یه جنده مشتش  و با یه ریتم خاص می کوبه توی صورتم. خوب نشونه گیری کرده. منم چشمای تارم رو تیز می کنم و نشونه می گیرم تو چشمای تارش و تف می کنم. می خوره به هدف. وقت نمایشه. یه دعوای درست حسابی با دوست پسر پیرش. تن لشش رو به زور می رسونه رو استیج. باید بگم دقت ملت تو مشت زدن بالا رفته. می خوره زیر چشم تارم. بعد نوبت منه که گیتارم رو بردارم و با یه ریتم مناسب و یه صدای نخراشیده برای دوست دخترش بخونم. اونکه الان دیگه از سالن خارج شده و حالا باید بره تو خونه و از روی صفحه به صدای من گوش کنه. وقتی خیلی جوون بودم و هنوز وقت نمی کردم برم رو استیج. اون وقتا که با یکی از دخترا تو خونه مست می کردیم و به چشمای تار هم نگاه می کردیم و هر دومون به یه چیز فکر می کردیم. اینکه هیچکس برای من ماریا نمی شه. ماریا ماریا ماریا. تو کشور من کسای زیادی نیستن که اسمشون ماریا باشه. ماریا. پس می خونم برای ماریا که حتما دیگه خیلی پیر شده. مثل من. نشسته روی تخت و به اخبار روز گوش می ده و سوپ جو می خوره. ماریا. من برات زندگی بهتری می ساختم. حداقل اینکه جای خوابیدن روی تخت ی خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند...
ما را در سایت خرمگس خال تور بدون سیگار در هوا فالش می خواند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babsolution7 بازدید : 230 تاريخ : جمعه 19 آذر 1395 ساعت: 7:54